نوشته شده توسط : بهزاد نظري

اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفای بی مروت / غمم دادی و غمخوارم نکردی سروکارت به فردای قیامت.



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1554
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : یک شنبه 14 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

صد گونه زحمت داده ام، صدگونه رحمت کرده ای
دیدی زمن صد غفلت و ، صدها محبت کرده ای

در من تو می جوشی نه من ، وین می تو مینوشی نه من
چون شکرت ای ساقی کنم  از بس کرامت کرده ای

هرجا که افتادم زپا، ناگه ترا کردم صدا
غافل که آندم هم مرا نوعی هدایت کرده ای

تا آزم از نابخردی، چون کودکان چوبم زدی
دریای رحمت بود اگر ، گاهی عقوبت کرده ای

من چیستم من کیستم، این عاریت من نیستم
من هیچم ای بود ابد، با من مروت کرده ای

من در قفس دل در هوس ، ای با من اندر هر نفس
خاری از این گلزار را ، مشمول عزت کرده ای

بال و پرم را باز ده ، در من مرا پرواز ده
طبع هما را ای که خود، سلطان همت کرده ای

جز او چه در گیتی به پا؟ او مایه بند رنگ ها
دیدی به جز او هرچه را ، ای دیده غفلت کرده ای



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1582
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1270
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

وقتی که دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی نا امید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی ساکت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدای تو محتاجه
وقتی این جملات رو خوندی منوبه یاد بیار که تنهاامیدم تویی...



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 957
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 14 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

دل من تـنها بـود ،

دل من هرزه نـبـود ...

دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا

به کجا ؟!

معـلـوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری ،

که تو هر روز از آن می گـذری .

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه یک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 768
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 12 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

بچه که بودم تا ده میشمردم فکر می کردم آخر همه چیز ده هست ! حالا نمی دونم آخر دوست داشتن چنده؟ ولی می خوام بگم دوستت دارم اندازه ده تای بچگیام !!

 

آه ترسم شبی طوفان شود  ساحل امید من ویران شود  گر زدریا قطره ای هم کم شود  مرغ طوفان سینه اش پرغم شود  ای دلت دریای پاک و روشنم  مرغ بوطیمار این دریا منم

 

بچه که بودم تا ده میشمردم فکر می کردم آخر همه چیز ده هست ! حالا نمی دونم آخر دوست داشتن چنده؟ ولی می خوام بگم دوستت دارم اندازه ده تای بچگیام !!

 



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 642
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي

 

خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين

 

 

صداقت يعني از مرز افق ها

                               به قصد ديدن رويت گذشتن

ميان كوچه هاي سبز احساس

                              به دنبال قدم هاي تو گشتن
نجابت يعني از باغ نگاهت

                            به رسم عاطفه يك پونه چيدن

ميان سايه روشن هاي احساس

                            ترا از پشت يك آئينه ديدن

 

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

ببينيم آسمان ها جا همين رنگ است



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت... بیچاره از این عشق سوختن آموخت... فرق من و پروانه در این است... پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت...

کاش هرگز در محبت شک نبود... تک سوار مهربانی تک نبود... کاش بر لوحی که بر جان دل است... واله تلخ خیانت هک نبود...

مثل آسمون که امیدش چند تا ستارست... دیدن برق نگاهت واسه من عمر دوبارست...

 نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت. تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی...

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد : او می گوید آری و هرچه می خواهی به تو می دهد. او می گوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

 

من همان قاب تهی خسته و بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت میمیرم...

دوست دارم بمیرم و سیاه پوشت کنم نه آنکه بمونم و فراموشت کنم...

برقص گویا هرگز کسی تو را نمی بیند... عاشق شو گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است... و زندگی کن گویا بهشت اینجاست...

هرگاه شادم یاد تو غمگینم می کند. هرگاه غمگینم یاد تو شادم می کند. پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند.

دوری جستن از انسانهایی که دوستشان می داریم بی فایده است. زمان به ما نشان خواهد داد که جایگزینی برای آنها نخواهیم یافت...

 



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس , اس ام اس عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد ، دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ، به من می گفت “تنهایی” غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد ، تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد ، او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس ,
:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

ما اهل دلیم اشاره رامی فهمیم راز شب پر ستاره را میفهمیم به پنجره های بسته عادت داریم به یار وفا دار ارادت داریم .

گفت از دوست چه دیدی که چنین مسروری ، گفتم از دوست همین بس که زما یاد کند.

ازدلم پرسیدم عشق راخلاصه کن، گفت: آغازکسى باش که پایان توباشد.

وفا را از ماهی بیاموز که وقتی از آب جداست می میرد، نه از زنبور که وقتی از گلی خسته می شود سراغ گلی دیگر می رود.

غربت را نباید درالفبای شهرغریب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد، تو غریبی.

هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو

تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .

هر قطره اشک نشان دل شکستگی است ، هر سکوت نشان “تنهایی” است ، هر لبخند نشان مهربانی است ، هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو است

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ، وسعت “تنهایی” م را حس نکرد ، در میان خنده های تلخ من ، گریه پنهانیم را حس نکرد

 



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه , عاشقانه , اس ام اس ,
:: بازدید از این مطلب : 635
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

بنام انکه مارا افرید وبه ما درک وفهم و بیان داد تا ان چیزی که در تفکر ما وجود دارد بیان کنیم

بنام انکه سرچشمه تمام دوست داشتن است

بنام نامی الله

از امروزی می نویسم که دیروز ارزویش را داشتم امروزی که دیروز دوست داشتم در تمام لحظه های تنهایی ناگهان از در صدای زربی بلند شود با خود بگویم کیست دوستی از دیار مهربانی ناگهان صداییی از در امد که با اهنگ خاصی صدایش به گوش میرسیدبا خود گفتم دوباره غم یا.... با حسی غریب به سوی در حرکت کردم ترسی در وجودم بود نمیتوانستم در را باز کنم حس عجیبی بود تمام ذهنم پرشد از کلمه ایی به نام شاید .

باخود میگفتم شاید غم شاید تنهایی شاید درد ولی تنهایی که در خانه بامن بود خیلی ترسیدم چون یا غم پشت در بود یا درد نمیدانستم در را باز کنم یا نه صادقانه بگویم میترسیدم هم از غم هم از درد ولی انها که تا دیروز با من بودند یعنی دوباره برگشتند تا .....نه خدای من دیگر خسته ام از این همه دردوغم ناگهان ارزویی کردم با خود گفتم خدایا ای کاش همانی باشد که دیروز ارزوی دیدنش را داشتم بازهم ذهنم گفت شاید او باشد شاید غم باخود گفتم ای کاش اوباشد ولی شاید خدایا در را باز کنم یا نه ناگهان متوجه شدم که دیگر صدای در نمی اید ترسیدم با خود گفتم اگه او باشدو برود چه کنم  لحظه ای صبر کردم باخود فکر کردم ناگهان دوباره شاید گفت شاید  دردو غم باشد ولی من با خود گفتم اگر او باشد که روزی ارزویش را کردم دیگر از صدای در نخواهم ترسید  دیگر غم و درد و تنهایی با من نخواهد بود به در نگاهی کردم ونزدیک شدم نمی دانم چرا دستانم می لرزد شاید از روی خوشحالی شاید از روی ترس نمیدانم ولی تصمیم گرفتم در را باز کنم در را با تمام ترسی که داشتم باز کردم  کسی نبود ناگهان دیدم سلامی ناراحت کنار دیوار ایستاده بود از او پرسیدم چرا ناراحتی گفت من جواب همان سلامی هستم که تو هر روز و شب به یک دوست می فرستادی وارزوی جوابی داشتی  من  جواب همان سلامم که تو از ته دل میفرستادی من سلامی هستم از دیار دوست دوستی که ارزویت بود دوستی که روز وشب دوست داشتی یه روز دنیارو برای با او بودن بدی  دیگر دستانم از لرزش نمی افتاد خوشحال بودم وخدا راشکر میگفتم همان جا با خدا پیمان بستم گفتم خدا یا زندگی را با او دوست دارم بدون او مرگ را ارزو خواهم کرد بعد سلام را به خانه دعوت کردم از او خواهش کردم که به عنوان یک محبت واقعیی از دیار دوست با من هم خانه شود تا خود دوست را ببینم ولی سلام شرطی داشت او گفت که باید تا لحظه ی مرگ او را فراموش نکنی  همیشه به یاد او زندگی کنی وتمام زندگیت را فدای او کنی من تمام شرطهای اورا قبول کردم واو با من هم خانه شد تا روز دیدار یار از روز دیدار یار دیگر غم و تنهایی ودرد دیگر جایی در خانه من ندارن من اینک دوستی دارم که بایادش زندگی خواهم کرد تا روزی که دستانش برای همیشه برای دستان من باشد  با گرمی دستان او زندگی خواهم کرد.

به امید ان روز زندگی خواهم کرد

تقدیم به بهترین دوستی که سلام بی ارزش مرا با سلام با ارزشش جواب داد

دوستت دارم سما جان

 

دوستان عزیز این مطلب نوشته ایی از دل است لطفا نظر بدهید ممنون



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 493
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 505
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

گفتم اي عشق من از چيز دگر مي ترسم .
گفت : آن چيز دگر ، نيست دگر ، هيچ مگو ...



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

تمام لحظه هاي شيرين زندگي ام خاطرات باتوبودن است .

محبت را دركنار توآموختم وعشق را درنگاه مهربان وپرمهر تو خلاصه كرده ام .

تمام ثروتهاي دنيا در برابر نگاه پرمهرت هيچ است وتمام خوشبختي ام فقط درباتوبودن است

پس تا هميشه با من بمان - بمان تاتمام آرزوهاي من كه ازتوسرچشمه مي گيرد تحقق يابد

و در گذرزمان با توخوشبختي اوج گيرد باتوكه معناي عشق را درچشمانت يافتم .

لحظه هايت را با خاطره هاي پراز عشق وعلاقه در قلب كوچكم جاي مي دهم .



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

بعضي وقت ها در همه چيز كم مي آورم .كم مي آورم .
حتي در نفس كشيدن . در زندگي كردن . دستي بيخ گلويم نشسته بود ونمي گذاشت نفس بكشم
يك دست هم آمده قلبم را گرفته نمي گذارد بتپد . نمي گذارد . قاصدك ! آن ديگر دست من نيست . باور كن دست من نيست . در لحظه ها ذوب شده ام و با آن ها از بين مي روم بي آن كه زندگي كرده باشم . بي آن كه زندگي كرده باشم .
اين كه دارد مي گذرد پس چيست ؟ زندگي من است يا فقط لحظه هاي بي من …………
نفس نمي توانم بكشم ، دستي قلبم را در مشتش گرفته و فشار مي دهد ‚‌ يك كوه خستگي و واماندگي روي شانه هايم است و ذوب شده در لحظه ها از بين مي روم …… مي ميرم …
چرا كسي حواسش نيست . من دارم مي ميرم .



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

و من سنگ شدم! بی روح، لخت ، بی حرکت!
دستهایم؛ دیگر توان جستجو نداشتند.
پاهایم...انگار جایی جا مانده بودند.
دلم به حال خودم سوخت! خواستم دست تنهایی خود را خود بگیرم که ناگاه شنیدم...
می شنیدم که صدایم می کنند، آری آن دورها آوایی بود که مرا می خواند...
همه را می شنیدم اما اینجا سنگی نشسته بود!
نمی خواستم جواب دهم.می ترسیدم!
می گفتند هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است...
نمی دانستم، و همین ندانستن من را پرت می کرد به طرف همان انحنای ناشی از زمان و مکان...
نمی دانستم فریاد زدن و پافشاری من ناشی از جسارت و اراده ام بود و یا از سادگی و بی تجربگی؟!
من پری کوچک غمگینی بودم که در اقیانوس مسکن داشت، دلم را در یک نی لبک چوبین می نواختم،
آرام آرام...پری کوچک و غمگینی که شب از یک بوسه می مرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا می آمد.
یک روز که به دنیا آمدم دیدم من از آغاز اینجا بوده ام! دیدم وجود مرا پایانی نخواهد بود.
دیدم دستی به سویم دراز شده...دست خدا بود!
خدا در قالب یک انسان،یک هم نوع، یک همدل، در مقابلم ایستاده بود
و لبخند می زد...
به من گفت:
- تو اینجایی؛ زنده! نمی توانند تو را از زندگی تبعید کنند...
گفتم:
-اگر آنها چشمانم را در آورند من به نجوای عشق تو گوش خواهم سپرد...
اگر آنها بخواهند مرا از شنیدن باز دارند، من وجد و سرور را در نوازش نسیم خواهم یافت که آمیخته ای است از رایحه ی زیبایی و حلاوت نفسهای عاشقان...
و اگر هوا را از من دریغ کنند من با روحم زندگی خواهم کرد ؛ زیرا روح خواهر عشق و زیبایی است...

سرنشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره چکید و نامش دل شد



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

آری يادم امد...سالها بود می انديشيدم.....

اينهمه غم ز کجا پيدا شد.....ناگهان ...؟!

يادم امد.......رويا ها به روی دوشم سنگينی ميکرد..

خسته بودم از اينهمه رويای تلخ... نا فرجام....

ياری ام کردی تو.......فصل پاييز و شب باران بود........

راه نشانم دادی....

گفتی از خاطر دريا بگذر

پشت دريای خيال به جزيره ميرسی

تا رسيدی انجا.....رويا ها را بر سر راه جزيره بنشان.....خود برگرد!!!

....تنها....! من

رفتم ... رسيدم...نشاندم...امدم.....!

رويا هايم را به امان جزيره رها کردم....همان کار که تو گفتی....چه بد کردم.........

نه يکبار.......

هزار بار رفتم و رسيدم و نشاندم و امدم.......!

و تو هر بار غريبانه تر از اغاز......نگاهم کردی.....

و تو شايد به صداقت زدگی های دلم خنديدی......

ديدم رو يا هايم را ...که هر غروب.....يکيشان از کنار لبهای ترک خورده ی ساحل

تن به دستان يخ اقيانوس نيستی ها ميسپرد.......

می ديدم......... اما چه کنم که خسته بودم....!

جزيره ی رويا هايم.... از حريم پاک آن خاطره ها خالی شد.....

يکی از پس ديگری...ديگر بهانشان کمبود جا نبود......

خسته بودند.......!!!!

اخرين غروب بود..

داشتم ميديدم................

لحظه ی پايان اخرين رويا را....

چه معصومانه........!

من تکيه ام بر باد بود..... بی خبر...!

جزيره ام خالی شد......سوت و کور......

دلش گرفت...زانوان خيس اشکش را بغل کرد.....

با نگاهی بر من.....

آهی کشيد و به دنبال رويا های خاموش رفت....

اهش دلم را ترساند......گفته بودند اه مظلومان زود بر عرش الهی برود....

منتظر بودم اما....

نه به اين زودی ها......

‌عاقبت آه جزيره دامن روزگارم را گرفت....

و مرا به عمق باران و شب و پاييز داد.........وتو هم رفتی.....

من ماندم و روزگار بارانی......

کاش حرفت را نمی شنيدم......غريبه ی اشنا..........!!!***



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

بايد قصه اي تازه آغاز كنم و نشان دهم كه هنوز ميتوانم عشق بورزم
باز هم برايت مينويسم از لحظه ضيافت من و دل كه در آن جاي تو خالي بود
و باز هم برايت مينويسم از عطش ديدار تو ,از بغض غربت كه واژه به واژه آن را گريه كردم

ابري ديگر فرا گرفته است
آسمان دلم را
ميان غباري از درد نشسته ام
به انتظار نگاه باراني

صده ها, هزاره هاست كه نشسته بر سكوي انتظار يخ بسته ام,سنگ شده ام بدل به تنديسي سيماني شده ام .مدتهاست كه زمان گم كرده بر قلب خالي اين تنديس سيماني چشم اميد دوخته ام و تو را كه نميدانم كيستي و فقط ميدانم مثل هيچكس نيستي ,انتظار ميكشم.
بر هر ضريحي,بر هر شاخساري,بر هر قفلي,بر هر سبزه و گلي,بر هر باغ و گلستاني,بر هر خاطره و خاطره اي و بر تمامي لحظه هاي فرصت رو به پايانم
آمدنت را
دخيل بسته ام



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر نمانی، ... کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 331
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

من و گل رز قرمزي که توي حصار شيشه اي محبوس شده بود . روبروي هم . با يک خروار دليل براي شاديهاي مشترک و يک کمي غصه براي همدردي . گل رز قشنگم تو منو ياد کسي که تورو بمن هديه کرد مي ندازي .ولي من . نمي خواهي بگي که من تورو ياد اون کسي مي ندازم که تو رو توي اون شيشه ي کذايي کرده . اگه بخواهي ،يکروز زندان شيشه ايتو مي شکنم و ميارمت بيرون . ولي. ولي اونوقت مي ميري .آخه بيرون ، توي دنياي ما هوا خيلي سرده .مي دوني سرد چيه؟ گلها تحملشو ندارن . من نمي خوام حصارتو بشکنم که بعدش ببينم که توي دنياي سنگي ما قلبت شکسته شده يا توي اين سرماي قلب آدمها قلب کوچولوي سرخت يخ زده باشه . ولي من مواظبت هستم . من دوستتم .ولي .مي دوني چيه؟ مي ترسم تو معني دوستيو نفهمي . آخه هر چي باشه تو يک گل پارچه اي هستي . يک گل مصنوعي با يک دنياي مصنوعي . تو دوست من هستي؟ يعني قلبت هم پارچه ايه؟



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

خسته شدم از کوچه و پس کوچه‌ها، همش کوچه، هی می‌دوم، هر دفعه دنبال کسی، دنبال چیزی، این گمشده‌های من، انگار تمامی ندارند، گمشده هم نباشد دنبال خودم می‌گردم، خودم هم که نباشم باز می دوم...
کوچه‌های بن بست، مارپیچ‌هایی که همیشه آخرش به هیچ کجایی ختم نمی‌شود
همین دیشب آنقدر دویدم که، اشکم درآمد، کوچه‌ها تنگ و گشاد می‌شدند، باریک باریک یا پهن پهن، هوا تاریک می‌شد و بعد از چند لحظه روشن، سرد بود و بعد اصلن دمای هوا را حس نمی‌کردم، کف زمین زیر پاهایم، یخ بسته بود، زمستان بود اما باز هم چند لحظه... بعد هیچی نبود.
توی یکی از پیچ‌ها تازه یادم افتاد باید کسی را پیدا کنم و چیزی به او بگویم همین باعث شد که با اطمینان بدوم، ترس تمام وجودم را گرفته‌ بود، ترس را خیلی کم احساس کرده‌ام ولی در آن لحظه از ماندن در کوچه‌ها ترسیدم.
بالاخره انتهای کوچه‌ای، به جایی شبیه پارک یا شاید فضایی که قبلن پارک بوده رسیدم، سنگی و سرد با هوای مه گرفته، باران، باران هم می‌بارید، چرا من خیس نبودم؟ انتهای کوچه ایستاده بودم وقتی متوجه شدم که خیس نشده‌ام برگشتم بالای سرم را نگاه کردم، کوچه‌ها، سقف داشتند...
پایم را که در آن جا گذاشتم، خیس آب شدم، جایی که ایستاده‌ بودم بلند تر از جاهای دیگربود و روبرویم پله‌های پهنی بود که پایین می‌رفت، زنی با لباس سیاه و صورت پوشیده با چتری سیاه، با عجله داشت از پله‌ها می‌آمد بالا، به طرف جایی که ایستاده بودم، مردی با لباس سیاه و صورتی پوشیده چند پله جلوتر از زن و با عجله می‌آمد، زن وقتی به او رسید چترش را بست و با زور به دست مرد داد و رفت.
مرد لحظه‌ای مکث کرد و بعد چتر را بالای سرش گرفت و راه افتاد...
و من دیدم که زن کمی جلوتر از مرد و بدون چتر داشت می‌رفت و مرد پشت سر او با چتر.
آنها رفتند و من مثل آدمهایی که گیج شده باشند از پله‌ها پایین رفتم...
کف زمین پر از آب بود و کمی گل‌آلود، توجهی نکردم و باز دویدم، سر چهارراهی رسیدم و باز مستقیم رفتم، انگار که کسی را دیده باشم هی صدایش می‌زدم که بایستد ولی نه کسی بود و نه صدایی، زانو زدم روی زمین و خیره شدم به باران...



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

 سلام دوستان گلم ممنون از بازدیدتون دوستون دارم

توروخدا نظر یادتون نره



:: برچسب‌ها: دوست داشتن , محبت , عشق , علاقه ,
:: بازدید از این مطلب : 1056
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد