نوشته شده توسط : بهزاد نظري

راز شقایق

 

 

شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی


یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش


اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را


بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من


به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی


هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست


واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم


دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه


مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت زهم بشکافت


اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد


نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل


ومن ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



:: موضوعات مرتبط: تقدیم به تنها دوستم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1381
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : جمعه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

شاد باش که از شادي تو دل شادم / تا شادي ز غم هر دو جهان ازادم / زندگي من همه خوشحالي توست / بي وفايم که وفايت برود از يادم/ دوست دار شما

 


 

می خواستم دسته گلی برات بفرستم ء اما گفتم تا بدسستت برسه پژمرده میشهءبنابراین حرف س رو از گل سوسنءحرف ل رو از گل لاله ء حرف ا رو از گل اطلسی وحرف  م رو از گل مریم بعنوان دسته گلی بنام سلام تقدیمت میکنم دسته گلم را پذیرا باش .


تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام . . .

 

 

یکی در آرزوی دیدن توست/یکی در حسرت بوسیدن توست/ولی من ساده و بی ادعایم/تمام هستیم خندیدن توست..

 

 

عشق یعنی با چشم بسته کسی را دیدن و از بین همه دلتنگ یک نفر شدن

اگر هیچ راه و حرفی وجود نداشت برای صحبت کردن

من باز هم صدایت را میشنوم ، اگر هیچ اشکی وجود نداشت ، من تو را احساس میکنم

و حتی اگر خورشید از تابیدن جلوگیری میکرد و تمام پایان ها به عشق منتهی میشد

من تو را اینجا کنارم دارم

 

 



:: موضوعات مرتبط: تقدیم به تنها دوستم , ,
:: برچسب‌ها: iloveyou ,
:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

 

من همان قاب تهی خسته و بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت میمیرم...

دوست دارم بمیرم و سیاه پوشت کنم نه آنکه بمونم و فراموشت کنم...

 

نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت. تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی...

 

چه دعایی کنمت بهتر از این : خنده هایت از ته دل    گریه هایت از سر شوق...

من به نغمه پرمهر تو عادت دارم    باز از چشم تو ای دوست شفاعت دارم     گرچه لبخند تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشست     گرچه دورم از نگاهت یاد تو در دلم نشست

 

تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم...  ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم...  بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری...  من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم...

یه ستاره ۵تا انتها داره. یه مربع ۴تا انتها داره. یه مثلث ۳تا. یه خط ۲تا. دلم میخواد دوستی من و تو مثل دایره باشه که هیچ انتهایی نداشته باشه!

مهر دل ما مدام تقدیم شما    عمری که شود به کام تقدیم شما    پیدا نشد آن هدیه که در شان شماست    یک باغ گل سلام تقدیم شما

 

آخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم   میکشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم   یا لباس عاشقی را از تنم بیرون کنید   یا که من خاکستر کوی رفیقان می شوم



:: موضوعات مرتبط: تقدیم به تنها دوستم , ,
:: برچسب‌ها: دوست دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد